این قصه درباره شجاعت یک آهنگر ساده در برابر پادشاهی ستمگر به نام ضحاک است.
ضحاک، شاه ظالم، دو مار روی شانههایش داشت. او برای زنده نگه داشتن این مارها، مغز جوانان را به آنها میداد. مردم از ترس او سکوت کرده بودند. کسی جرئت اعتراض نداشت.
اما کاوه سکوت نکرد. او به پا خاست. درفش چرمی آهنگریاش را بلند کرد و مردم را به مبارزه فراخواند. این پرچم به «درفش کاویانی» معروف شد؛ نمادی از آزادیخواهی و اتحاد ایرانیان.
صفحه بعدی
صفحه قبلی